suju fiction
suju fiction



طعمه-پارت2



 

مدتی از اون مااجراگذشت ودختراحسابی باکانگین وشیون وهیچول ولیتوک صمیمی شده بودن چون اونارو هرروز تواس ام میدیدن وباهم خیلی خوب بودن....

 

 

 

 

یک روز وقتی  تواس ام مشغول  حرف زدن بودن (شیون حظورنداشت)بعدازیکمی صحبت شیون باحالت یکم ناراحت میاد

 

انگار اتفاقی افتاده که دخترا ازش خبر ندارن...ولی شیون مشکوک تر از این حرفا بود....

 

 

لیزا: شیون چقدر مشکوک به نظر میرسه !موضوع چیه؟ اتفاقی افتاده؟

 

 

کانگین:نه چطور؟

 

 

هیچول:نمیدونم  ولی فکرکنم از کسی خوشش اومده بهتر بگم عاشق شده.........

 

 

لیزا: چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟

 

 

هیچول:ساکت الان میفهمه!

 

 

شیون:چی میگین بچه هاطوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

لیزا:نه....داشتیم همین طوری حرف میزدیم..اما معذرت میخوام من یک لحظه هیچولو کار دارم الان میام.......هیچول یک لحظه میشه بیای؟

 

 

کانگین: اتفاقا منم کارتون داشتم بیاین باهم بریم......

 


 

اما:کجا؟موضوع چیه؟             شیون:چی شده؟

 

 

بعدکه یکم از بچه ها دور شدن لیزا به هیچول گفت:وای دارم میمیرم از فوضولی میشه زودتر بگی موضوع چیه؟بگو دیگه الان که از شیون خیلی دور شدیم....

 

 

کانگین:هیچول گاهی اوقات واقعا خدای سوتی میشی...                     هیچول:اخرش که میفهمید دیگه......

 

 

لیزا:ای باباموضوع چیه؟میگین یانه؟

 

 

هیچول: اره میگم ولی قول بده که به اما نگی.....شیون مدتیه از اما خوشش میاد راستش یکجورایی عاشق شده..........سعی کرد به روی خودش نیاره ولی نتونست....اون میگه  اما دختر رویاهای منه......

 

 

لیزا:چی؟؟؟؟؟؟؟؟خدای من واقعا؟چی داری میگی؟                     کانگین: هیچول؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

لیزا: وای که باورش چقدر سخته.........از این به بعد شیون خدای سوتی میشه.........

 

 

کانگین:هی لیزا خواهشا اصلا چیزی به روی خودت نیار جلوی شیون واما....

 

 

لیزا:باشه تمام سعی خودمو میکنم......وای خدای من نمیتونم جلوی خندمو بگیرم....شیون یک ادم خارق العاده جدی و اما هم از اون جدی تر....واقعا عشق این دوتا چی بشه.........دیگه کی خبر داره؟

 

 

کانگین:لیتوکوشیندونگو هانگنگم خبر دارن....                هیچول : هیس هیس هیس اروم باشین اما داره میاد.....

 

 

اما:لیزا میای بریم بیرون ساعت کاری هم تموم شده.....بریم دور بزنیم...

 

 

لیزا:اشکال نداره بریم.....بچه ها فعلا خدافظ بعدا میبینمتون....

 

 

کانگین:باشه خدافظ فقط اما شیون کجاست؟        اما:رفت طبقه بالا کار داشت.....

 

 

هیچول:لیزا این شماره منه اگه تونستی درباره ی این دوستم که الان داشتیم دربارش حرف میزدیم کاری انجام بدی حتما خبرم کن.....

 

 

لیزا:باشه حتما خبرت میکنم......

 

 

اونا از اس ام خارج شدن وتصمیم گرفتن برای اینکه حالو حواشون عوض بشه  برن به جنگل اخه حسابی از هوای الوده ی شهر ودیدن ساختمون ها خسته شده بودن.....وقتی لیزا و اما باهم مشغول صحبت کردن شدن  اما به لیزاگفت که شیون واسه ناهار فردا دعوتش کرده لیزا هم که از کل موضوع خبر داربود هیچی به روی خودش نیاورد وشروع کردبه شوخی و دست انداختن امااون همش از اما سوالای بی خود میپرسیدتابتونه حرصشو دربیاره ونظرشو درباره ی شیون بدونه.....همش میپرسیدکه اما شمارتو به شیون دادی یااون شمارشو بهت داد..............

 

 

خلاصه درحالیکه لیزا درحال اذیت کردن اما بود به جنگل رسیدن  ودرحال حرف زدن بودن که.................

 

 

لیزا: وای چقدر خوب بود منم از طرف همچین  ادم مشهوری به ناهار دعوت میشدم....توچه حسی داری ؟اما ازش خوشت نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ادم خوبیه هااااااااااااااااا به من بگو دیگه مردم از فضولی................

 

 

اما: داری دیونم میکنی میخوای تو به جای من برو شیونو ببین.....

 

 

لیزا: دارم باهات شوخی میکنم خوب خوشحالم دیگه..............ولش بابا تو حس نداری دوتا ادم مغرور میخوان واسه ناهار همو ببینن وای خدای من چی بشه.................

 

 

اما:خدا به اونی رحم کنه که از تو خوشش بیاد.................!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

لیزا: هوای خوبیه ولی میشه  اینقدر بلند نفس نکشی؟مگه سرما خوردی؟اینقدر بلند نفس میکشی؟

 

 

اما:خل شدی من نیستم............تویی که داری سرو صدا میکنی......

 

 

اونا بعد کمی شوخی احساس کردن  به جز اونا کس دیگه ای هم اونجا حظور داره وقتی متوجه صدای پشت سرشون شدن وقتی که برگشتن همون کسی رودیدن که قبلا هم جلوی خونشون با اون قیافه ی وحشتناک دیده بودنش.......... درحالی که ترس همه وجودشونو فرا گرفته بود به طرف ماشینشون دویدن........هرچی که اونا باسرعت بیشتری میرفتن  اون مردوحشتناک هم  باسرعت بیشتری دنبالشون میکرد تا اینکه  سوار ماشین شدنو سعی کردن فرار کنن اما اون مرد بازم دنبالشون بود تااینکه  باقدرت خیلی زیادی پرید روی ماشین وقصد منحرف کردن ماشین دخترا رو داشت که همون لحظه اما ترمز گرفت واون مرد به روی زمین افتاد.....

 

 

وقتی چراغای ماشین رو روی صورت اون مرد گرفتن متوجه شدن که اون واقعا خود خود خود دونگهست  وتمام این مدت این دونگهه بوده که دنبال اونا بوده......درحالی  که به قیافه ی وحشتناک  دونگهه داشتن نگاه میکردن متوجه صدای گرگ بزرگی میشن که به سرعت  به روی ماشین میپره و دونگهه رو از وسط جاده برمیداره  وبه کنار درخت کنار جاده میبره

 

 

دخترا که ترس زیادی وجودشونو فرا گرفته بود به سرعت از اون منطقه دور میشن.....وقتی درحال  نگاه کردن اون گرگ ودونگهه از اینه  ماشین بودن  دیدن که یک گرگ دیگه هم به سرعت درحال دویدن به سمت دونگهست اما میخواست که ماشینو نگه داره وکمکی به  دونگهه بکنه اما لیزا به اما اجازه ی همچین کاری رو نداد چون  میگفت خود دونگهه کسی بوده که قصدجونشونو داشته  پس کمک کردن بهشون یک کار واقعا احمقانست..........اونا درحال برگشتن به سئول بودن که:

 

 

اما:گوشیت کجاست؟

 

 

لیزا:گوشیمو میخوای چیکار؟                  

 

 

 اما: زنگ بزن به هیچول  وهمه ی این اتفاقا روبراش بگو........ما واسه دونگهه هیچکاری نکردیم...........زنگ بزن

 

 

لیزا:باشه................اصلاگوشیشوجواب نمیده!شایدسربرنامه ای باشه....

 

 

اما:خوب زنگ بزن به شیون.......شمارش توکیف منه.........

 

 

لیزا:الو الو شیون؟لیزام میخوام سریعا ببینمتونو باهاتون صحبت کنم.........

 

 

لیتوک:سلام لیزا من لیتوکم........شیون رفته بیرون..چندساعتی هست که بیرونه وگوشیشوجاگذاشته.میتونم کمکت کنم؟

 

 

لیزا: اره ازت خواهش میکنم کمکمون کن ما الان وارد شهر شدیم....داریم میریم به سمت خونمون میتونی بیای اونجا؟؟؟؟؟

 

 

لیتوک:اره میتونم بیام مگه طوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

لیزا:نه فقط بیا                     لیتوک:الان خودمو میرسونم............

 

 

حدود یک ساعت از این ماجرا گذشتو ودخترا هرچقدر منتظرموندن خبری  از لیتوک نشد چندبار باهاش تماس گرفتن ولی انگار اصلا خبری از لیتوک نبود مجبور شدن باترسی که تودلشون هست برن خونه وشبو بانگرانی وترس سپری کنن.........

 

 

فردای اون  روز که رسید لیزا تصمیم گرفت بره به اس ام ودلیل نیومدن لیتوک روبپرسه و موضوع روکامل برای  لیتوک تعریف کنه واما هم تصمیم گرفت بدون اینکه چیزی روبه روی خودش بیاره  بره وبه قرارش باشیون برسه...........

 

 

راستش هردوشون حسابی ترسیده بودن اما هیچ چاره ای به جز مقاومت نداشتن.......

 

 

لیزا –ساعت11:30 صبح- ساختمان اس ام

 

 

لیزا:کانگین چرا چشات اینقدر قرمزه معلومه دیشب نخوابیدی؟....طوری شده؟لیتوک اومده؟دیشب کارش داشتم قرار بود بیاد تاموضوعی روبراش تعریف کنم اما نیومد!اتفاقی افتاده؟

 

 

کانگین:نه اتفاقی نیوفتاده......دیشب واسه یکی از دوستای ما مشکلی پیش اومده بود هممون رفتیم  اونجا ومجبر شدیم تا صبح بیدار بمونیم......لیتوکم الان سرکاره...هیچولم خیلی خسته بود خونه داره استراحت میکنه.....

 

 

لیزا هم که نمیتونست این موضوع روتحمل منه  برای کانگین همه چیزرو باجزییات تعریف کرد.....بعد تعریف کردن این موضوع لیزا واقعا تعجب کرد چون در مقابل  همه حرفای لیزا کانگین هیچ عکس العمل خاصی نشون نداد.....

 

 

توهمون لحظه تا کانگین میادحرفی بزنه هانگنگ وارد میشه و میگه به کانگین که کیبوم پشت خط وکارش داره........

 

 

کانگین از لیزا میخواد تامنتظربمونه ولی لیزا که واقعا نگران اما هست به حرف کانگین اهمیتی نمیده وخودشو سعی میکنه به نزدیکی محل قرار اما برسونه ومنتظربشه تا اون بیاد.............

 

 

ساعت12-اما در رستوران

 

 

اما بعد اینکه  وارد رستوران میشه وباشیون حرف میزنه متوجه این میشه که دست شیون  زخمیه واون رو باند پیچی کرده!

 

 

اما:دستت چی شده چرا باندپیچیش کردی؟

 

 

شیون:چیز خاصی نیست یکم زخمی شده......

 

 

اما: به جایی خورده یا دعوا کردی؟

 

 

شیون:نه نگران نباش چیزی نیست.....بابت دیشب معذرت میخوام من گوشیمو خونه جاگذاشته بودم.......واقعا متاسفم.....

 

 

لیزا مدت زیادی منتظرشدتا اما بیاد وبعدچون خیلی نگران بود به اما زنگ زر زد واما گفت که داره میاد.....وقتی همو دیدن از همدیگه سوالایی پرسیدن تا بدونن به جوابشون رسیدن یانه؟!!!!!

 

 

اما:چی شد؟چیکار کردی؟

 

 

لیزا:چیز خاصی نشد راستش خیلی مشکوک بودن...تاصبح بیدار بودن....لیتوکم سرکار بودولی من ندیدمش....راستش نمیدونم توچی؟

 

 

اما:قرار عالی بود......خوش گذشت!

 

 

لیزا:اوه معذرت قرارت به کل یادم رفته بود....خوشحالم که بهت خوش گذشته....چی شدچی گفتین؟

 

 

اما:فکرمیکنی باهم قرار میذارن  چی میگن؟

 

 

لیزا:اووووووووووووووووووو پس دیگه توام رفتنی شدی....از دیشب چیزی نگفت>؟

 

 

اما:چراعذر خواهی کرد..اما دستش زخمی بود............یکسری سوالامو هم میپیچوند....به نظرم بعضی حرفاش مشکوک بود.....

 

اونا درحال حرف زدن بودن که توهمین لحظه کانگین به لیزا زنگ میزنه وازش میخواد که هرچی سریع تر به خونشون برن چون کار خیلی واجبی داردشون.............دخترا هم درحالی که واقعا نمیدونن چه اتفاقایی افتاده وچه خبره به حرف کانگین گوش کنن وبه دنبال جواب سوالاشون برن............


نظرات شما عزیزان:

melissa
ساعت20:42---2 آبان 1392
salam khaste nabashi dastanet ghashange bebakhshid ino migam vali suju faratar az ine k bekhaim barashon dastan 2rost konim....:mer30-|

melissa
ساعت20:38---2 آبان 1392
salam khaste nabashi dastanet ghashange vali bebakhsh ino migam vali suju fara tar az ine k bekhaym barashon dastan 2rost konim....mer30

farzaneh
ساعت15:36---12 خرداد 1391
وای محشر بود از این داستانای هیجانی خیلی خوشم میاد...مرسییییییییییییییییییییی

معصومه
ساعت19:24---9 خرداد 1391
وای آجی...داستانت خیلی هیجانیه...من عاشق اینجور داستانام....برم قسمت بعدو بخونم....

sahar
ساعت19:20---28 فروردين 1391
وووووووووی فداش شم ببین چه محشره اوپام
خوشملتراز اوپام کسی نیس جز خودم ک ک ک!!!(برو تو کار اعتماد بنفسم)
برم پارت 3بینم چه وابیی


sahar
ساعت19:18---28 فروردين 1391
سلام خانمی
پارت 1 رو قبلا خونده بود اما نشد نظر بذارم
مرسی وخسته نباشی
خیییییییییییلی باحال بود اما چرا باید هائم بد باشه
اصن بش نیاد بد باشه.اون عروسک منه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:Persian translation,

|
 


سلام........ به وب خودتون خوش اومدین...... این وب برای داستان های سوپرجونیورساخته شده وبه سه زبون فارسی انگلیسی وکره ای ترجمه میشه....امیدوارم از داستانهاخوشتون بیاد....من وفاطیماتمام سعی خودمون روبرای خوشحالیتون انجام میدیم..... Welcome to your website ...... This made ​​for super junior stories in three languages ​​and can translate Farsi and English and Korean. I hope you enjoy the stories .... We all try to do things for your pleasure 귀하의 웹사이트에 오신 것을 환영합니다 ...... 이 세 가지 언어로 된 슈퍼 주니어 이야기를 위해 만든 페르시아어와 영어와 한국어를 번역할 수 있습니다. 당신이 이야기를 즐기시기 바랍니다 .... 우리는 모든 쾌락을 위해 일을하려고
sungmin2.s1311@yahoo.com

Persian translation
English translation
Korean translation
Translated songs
other

 

fariba
fatima

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان suju fiction و آدرس super-junior.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





داستان های سوپر جونیور 2 (سوجو)
shining-shinee
English Cottage
핑크 보이 sungmin sorati
ردیاب خودرو

 

فروردين 1391

 

طعمه-پارت3
미끼_part2
Bait_Part2
Happy New Year
super junior M-perfection
طعمه-پارت2
미끼
bait-part 1
طعمه-پارت1
شروع کار

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 16878
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


[ Copy this | Start New | Full Size ]

free counters